>>>>نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد<<<<
...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوانمثل تیری که رها می شود از دست کمانخسته از ماندن و آماده رفتن شده بودبعد یک عمر رها از قفس تن شده بودمست از کام پدر بود و لبش سوخته بودمست می آمد و رخساره برافروخته بودروح او از همه دل کنده ، به او دل بستهبر تنش دست یدالله حمایل بستهبی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمدزیر شمشیر غمش رقص کنان می آمدیاعلی گفت که بر پا بکند محشر راآمده باز هم از جا بکند خیبر راآمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن رامعنی جمله در پوست نگنجیدن رابی امان دور خدا مرد جوان می چرخیدزیرپایش همه کون و مکان می چرخیدبارها از دل شب یک تنه بیرون آمدرفت از میسره از میمنه بیرون آمدآن طرف محو تماشای علی حضرت ماهگفت:لاحول ولاقوه الاباللهمست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنونبه تماشای جنونش همه دنیا مجنونآه در مثنوی ام آینه حیرت زده استبیت در بیت خدا واژه به وجد آمده استرفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسیپسرم! چند قدم مانده به بعثت برسینفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمدبه تماشای نبرد تو خداوند آمدبا همان حکم که قرآن خدا جان من استآیه در آیه رجزهای تو قرآن من استناگهان گرد و غبار خطر آرام نشستدیدمت خرم و خندان قدح باده به دستآه آیینه در آیینه عجب تصویریداری از دست خودت جام بلا می گیریزخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ایبه خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ایپدرت آمده در سینه تلاطم دارداز لبت خواهش یک جرعه تبسم داردغرق خون هستی و برخواسته آه از باباآه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*گوش کن خواهرم از سمت حرم می آیدبا فغان پسرم وا پسرم می آیدباز هم عطر گل یاس به گیسو داریولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت استیاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!مثل آیینهء در خاک مکدر شده ایچشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!من تو را در همه کرب و بلا می بینمهر کجا می نگرم جسم تو را می بینمارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزیکاش می شد که تو با معجزه ای برخیزیمانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارمباید انگار تو را بین عبا بگذارمباید انگار تو را بین عبایم ببرمتا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...سیدحمیدرضا برقعی
+نوشته شده در دوشنبه 87/11/28ساعت 12:19 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | جشن هزار دانگی بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش و درد در تن من گرم موریانگی اشکسی نبود کسی لایق غم دل من کسی که دل بسپارم به بیکرانگی اشدر انتظار قدومش انار دیده ی من رسیده است به جشن هزاردانگی اشمرا به خلوت صندوقخانه اش ببریدرسیده است گمانم شراب خانگی اششبیه رد قدم های موج بر ساحل به جای مانده بر این شانه ها زنانگی اشنه من نه او نه شما ..شاعر این زمانه کسی استکه تکه پاره شود بغض های خانگی اش...سعید بیابانکی +نوشته شده در جمعه 87/11/11ساعت 8:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غم های کوچک هر روز با انبوهی از غم های کوچکگم می شوم در بین آدم های کوچکسرمایه ی احساس من مشتی دوبیتی است عمری است می بالم به این غم های کوچک گلبرگ ها هم پاکی ام را می شناسند مثل تمام قطره شبنم های کوچک با آن که بیهوده است اما می سپارم زخم بزرگم را به مرهم های کوچک پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی در سینه ها مان این محرم های کوچک غم هایمان اندازه ی صحرا بزرگند ما را نمی فهمند آدم های کوچک ! سعید بیابانکی +نوشته شده در جمعه 87/11/11ساعت 8:1 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آثار گرانبهای خودسازی بر اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) به این صورت بیان شده است: « مَنْ رَزَقَهُ اللهُ حُبَّ اْلأئِمَةِ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فَقَدْ اَصابَ خَیْر الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ فَلا یَشُکَّنَّ اَحَدٌ اَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ فی حُبِّ اَهْلِ بَیْتی عِشْریْنَ خَصْلَةً عَشْرٌ مِنْها فی الدُّنْیا وَ عَشْرٌ فی الآخِرَة. کسی که خداوند محبت امامان از اهل بیت من را روزی او گرداند، به حقیقت به خیر دنیا و آخرت دست یافته است. هیچ کس شک نکند که چنین فردی در بهشت جای دارد؛ زیرا در دوستی اهل بیت من بیست خصلت وجود دارد که ده خصلت آن در دنیا و ده تای دیگر در آخرت است. اَمَّا فی الدُّنیا: فَالزُّهْدُ وَالْحِرْصُ عَلی الْعَمَلِ وَالْوَرَعُ فی الدّینِ وَالرَّغْبَةُ فی الْعِبادَةِ وَالتَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَالنِّشاطُ فی قِیامِ اللَّیْلِ وَالْیَاسُ مِمّا فی اَیْدِی النّاسِ وَالْحِفْظُ ِلأَمْرِالله وَ َنْهِیِه عَزَّوَجَلَّ، وَالتّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنیا وَالْعاشِرَةُ اَلسَّخاءُ. اما در دنیا: زهد و حرص بر عمل، ورع در دین، عشق به عبادت، توبة پیش از مرگ، نشاط در شب بیداری، ناامیدی از آنچه که در دست مردم است، حفظ امر و نهی الهی، و نهم، بغض دنیا و دهم، سخاوتمندی است. وَاَمّا فی اْلآخِرَةِ: فَلا یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ وَلا یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ وَیُعْطی کِتابُهُ بِیَمینِهِ وَیُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَیُبَیَّضُ وَجْهَهُ وَیُکْسی مِنْ حُلَلِ الجَنَّةِ وَیَشْفَعُ فی مِأَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَیَنْظُرُ اللهُ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَیُتَوَّجُ مِنْ تیجانِ الجَنَّةِ وَ الْعاشِرَةُ یَدْخُلُ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ فَطُوبی لِمُحِبّی اَهْلِ بَیْتی؛ و اما در آخرت: پس پروندهای برای او باز نمیشود و برای او ترازویی نصب نمیشود، و نامة عملش به دست راستش داده میشود، و برای او نجات از آتش نوشته میشود، و صورتش سفید میشود و از جامههای بهشتی بر او پوشانده میشود، و تا صد نفر از خویشاوندان خود را شفاعت میکند، و خداوند به نظر رحمت به او مینگرد، و تاج بهشتی بر سر او نهاده میشود، و دهم اینکه بدون حساب وارد بهشت میشود. پس خوشا به حال دوستداران اهل بیت من». بحارالأنوار، ج 27، ص 78، حدیث 12. +نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 1:10 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر محرمت حسین جان ... و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه +نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
جشن هزار دانگی
بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش و درد در تن من گرم موریانگی اشکسی نبود کسی لایق غم دل من کسی که دل بسپارم به بیکرانگی اشدر انتظار قدومش انار دیده ی من رسیده است به جشن هزاردانگی اشمرا به خلوت صندوقخانه اش ببریدرسیده است گمانم شراب خانگی اششبیه رد قدم های موج بر ساحل به جای مانده بر این شانه ها زنانگی اشنه من نه او نه شما ..شاعر این زمانه کسی استکه تکه پاره شود بغض های خانگی اش...سعید بیابانکی
+نوشته شده در جمعه 87/11/11ساعت 8:2 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | غم های کوچک هر روز با انبوهی از غم های کوچکگم می شوم در بین آدم های کوچکسرمایه ی احساس من مشتی دوبیتی است عمری است می بالم به این غم های کوچک گلبرگ ها هم پاکی ام را می شناسند مثل تمام قطره شبنم های کوچک با آن که بیهوده است اما می سپارم زخم بزرگم را به مرهم های کوچک پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی در سینه ها مان این محرم های کوچک غم هایمان اندازه ی صحرا بزرگند ما را نمی فهمند آدم های کوچک ! سعید بیابانکی +نوشته شده در جمعه 87/11/11ساعت 8:1 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آثار گرانبهای خودسازی بر اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) به این صورت بیان شده است: « مَنْ رَزَقَهُ اللهُ حُبَّ اْلأئِمَةِ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فَقَدْ اَصابَ خَیْر الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ فَلا یَشُکَّنَّ اَحَدٌ اَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ فی حُبِّ اَهْلِ بَیْتی عِشْریْنَ خَصْلَةً عَشْرٌ مِنْها فی الدُّنْیا وَ عَشْرٌ فی الآخِرَة. کسی که خداوند محبت امامان از اهل بیت من را روزی او گرداند، به حقیقت به خیر دنیا و آخرت دست یافته است. هیچ کس شک نکند که چنین فردی در بهشت جای دارد؛ زیرا در دوستی اهل بیت من بیست خصلت وجود دارد که ده خصلت آن در دنیا و ده تای دیگر در آخرت است. اَمَّا فی الدُّنیا: فَالزُّهْدُ وَالْحِرْصُ عَلی الْعَمَلِ وَالْوَرَعُ فی الدّینِ وَالرَّغْبَةُ فی الْعِبادَةِ وَالتَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَالنِّشاطُ فی قِیامِ اللَّیْلِ وَالْیَاسُ مِمّا فی اَیْدِی النّاسِ وَالْحِفْظُ ِلأَمْرِالله وَ َنْهِیِه عَزَّوَجَلَّ، وَالتّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنیا وَالْعاشِرَةُ اَلسَّخاءُ. اما در دنیا: زهد و حرص بر عمل، ورع در دین، عشق به عبادت، توبة پیش از مرگ، نشاط در شب بیداری، ناامیدی از آنچه که در دست مردم است، حفظ امر و نهی الهی، و نهم، بغض دنیا و دهم، سخاوتمندی است. وَاَمّا فی اْلآخِرَةِ: فَلا یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ وَلا یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ وَیُعْطی کِتابُهُ بِیَمینِهِ وَیُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَیُبَیَّضُ وَجْهَهُ وَیُکْسی مِنْ حُلَلِ الجَنَّةِ وَیَشْفَعُ فی مِأَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَیَنْظُرُ اللهُ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَیُتَوَّجُ مِنْ تیجانِ الجَنَّةِ وَ الْعاشِرَةُ یَدْخُلُ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ فَطُوبی لِمُحِبّی اَهْلِ بَیْتی؛ و اما در آخرت: پس پروندهای برای او باز نمیشود و برای او ترازویی نصب نمیشود، و نامة عملش به دست راستش داده میشود، و برای او نجات از آتش نوشته میشود، و صورتش سفید میشود و از جامههای بهشتی بر او پوشانده میشود، و تا صد نفر از خویشاوندان خود را شفاعت میکند، و خداوند به نظر رحمت به او مینگرد، و تاج بهشتی بر سر او نهاده میشود، و دهم اینکه بدون حساب وارد بهشت میشود. پس خوشا به حال دوستداران اهل بیت من». بحارالأنوار، ج 27، ص 78، حدیث 12. +نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 1:10 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر محرمت حسین جان ... و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه +نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
غم های کوچک
هر روز با انبوهی از غم های کوچکگم می شوم در بین آدم های کوچکسرمایه ی احساس من مشتی دوبیتی است عمری است می بالم به این غم های کوچک گلبرگ ها هم پاکی ام را می شناسند مثل تمام قطره شبنم های کوچک با آن که بیهوده است اما می سپارم زخم بزرگم را به مرهم های کوچک پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی در سینه ها مان این محرم های کوچک غم هایمان اندازه ی صحرا بزرگند ما را نمی فهمند آدم های کوچک ! سعید بیابانکی
+نوشته شده در جمعه 87/11/11ساعت 8:1 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آثار گرانبهای خودسازی بر اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) به این صورت بیان شده است: « مَنْ رَزَقَهُ اللهُ حُبَّ اْلأئِمَةِ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فَقَدْ اَصابَ خَیْر الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ فَلا یَشُکَّنَّ اَحَدٌ اَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ فی حُبِّ اَهْلِ بَیْتی عِشْریْنَ خَصْلَةً عَشْرٌ مِنْها فی الدُّنْیا وَ عَشْرٌ فی الآخِرَة. کسی که خداوند محبت امامان از اهل بیت من را روزی او گرداند، به حقیقت به خیر دنیا و آخرت دست یافته است. هیچ کس شک نکند که چنین فردی در بهشت جای دارد؛ زیرا در دوستی اهل بیت من بیست خصلت وجود دارد که ده خصلت آن در دنیا و ده تای دیگر در آخرت است. اَمَّا فی الدُّنیا: فَالزُّهْدُ وَالْحِرْصُ عَلی الْعَمَلِ وَالْوَرَعُ فی الدّینِ وَالرَّغْبَةُ فی الْعِبادَةِ وَالتَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَالنِّشاطُ فی قِیامِ اللَّیْلِ وَالْیَاسُ مِمّا فی اَیْدِی النّاسِ وَالْحِفْظُ ِلأَمْرِالله وَ َنْهِیِه عَزَّوَجَلَّ، وَالتّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنیا وَالْعاشِرَةُ اَلسَّخاءُ. اما در دنیا: زهد و حرص بر عمل، ورع در دین، عشق به عبادت، توبة پیش از مرگ، نشاط در شب بیداری، ناامیدی از آنچه که در دست مردم است، حفظ امر و نهی الهی، و نهم، بغض دنیا و دهم، سخاوتمندی است. وَاَمّا فی اْلآخِرَةِ: فَلا یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ وَلا یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ وَیُعْطی کِتابُهُ بِیَمینِهِ وَیُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَیُبَیَّضُ وَجْهَهُ وَیُکْسی مِنْ حُلَلِ الجَنَّةِ وَیَشْفَعُ فی مِأَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَیَنْظُرُ اللهُ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَیُتَوَّجُ مِنْ تیجانِ الجَنَّةِ وَ الْعاشِرَةُ یَدْخُلُ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ فَطُوبی لِمُحِبّی اَهْلِ بَیْتی؛ و اما در آخرت: پس پروندهای برای او باز نمیشود و برای او ترازویی نصب نمیشود، و نامة عملش به دست راستش داده میشود، و برای او نجات از آتش نوشته میشود، و صورتش سفید میشود و از جامههای بهشتی بر او پوشانده میشود، و تا صد نفر از خویشاوندان خود را شفاعت میکند، و خداوند به نظر رحمت به او مینگرد، و تاج بهشتی بر سر او نهاده میشود، و دهم اینکه بدون حساب وارد بهشت میشود. پس خوشا به حال دوستداران اهل بیت من». بحارالأنوار، ج 27، ص 78، حدیث 12. +نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 1:10 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر محرمت حسین جان ... و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه +نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام)
در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آثار گرانبهای خودسازی بر اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) به این صورت بیان شده است: « مَنْ رَزَقَهُ اللهُ حُبَّ اْلأئِمَةِ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فَقَدْ اَصابَ خَیْر الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ فَلا یَشُکَّنَّ اَحَدٌ اَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ فی حُبِّ اَهْلِ بَیْتی عِشْریْنَ خَصْلَةً عَشْرٌ مِنْها فی الدُّنْیا وَ عَشْرٌ فی الآخِرَة. کسی که خداوند محبت امامان از اهل بیت من را روزی او گرداند، به حقیقت به خیر دنیا و آخرت دست یافته است. هیچ کس شک نکند که چنین فردی در بهشت جای دارد؛ زیرا در دوستی اهل بیت من بیست خصلت وجود دارد که ده خصلت آن در دنیا و ده تای دیگر در آخرت است. اَمَّا فی الدُّنیا: فَالزُّهْدُ وَالْحِرْصُ عَلی الْعَمَلِ وَالْوَرَعُ فی الدّینِ وَالرَّغْبَةُ فی الْعِبادَةِ وَالتَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَالنِّشاطُ فی قِیامِ اللَّیْلِ وَالْیَاسُ مِمّا فی اَیْدِی النّاسِ وَالْحِفْظُ ِلأَمْرِالله وَ َنْهِیِه عَزَّوَجَلَّ، وَالتّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنیا وَالْعاشِرَةُ اَلسَّخاءُ. اما در دنیا: زهد و حرص بر عمل، ورع در دین، عشق به عبادت، توبة پیش از مرگ، نشاط در شب بیداری، ناامیدی از آنچه که در دست مردم است، حفظ امر و نهی الهی، و نهم، بغض دنیا و دهم، سخاوتمندی است. وَاَمّا فی اْلآخِرَةِ: فَلا یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ وَلا یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ وَیُعْطی کِتابُهُ بِیَمینِهِ وَیُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَیُبَیَّضُ وَجْهَهُ وَیُکْسی مِنْ حُلَلِ الجَنَّةِ وَیَشْفَعُ فی مِأَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَیَنْظُرُ اللهُ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَیُتَوَّجُ مِنْ تیجانِ الجَنَّةِ وَ الْعاشِرَةُ یَدْخُلُ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ فَطُوبی لِمُحِبّی اَهْلِ بَیْتی؛ و اما در آخرت: پس پروندهای برای او باز نمیشود و برای او ترازویی نصب نمیشود، و نامة عملش به دست راستش داده میشود، و برای او نجات از آتش نوشته میشود، و صورتش سفید میشود و از جامههای بهشتی بر او پوشانده میشود، و تا صد نفر از خویشاوندان خود را شفاعت میکند، و خداوند به نظر رحمت به او مینگرد، و تاج بهشتی بر سر او نهاده میشود، و دهم اینکه بدون حساب وارد بهشت میشود. پس خوشا به حال دوستداران اهل بیت من». بحارالأنوار، ج 27، ص 78، حدیث 12.
در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) آثار گرانبهای خودسازی بر اثر محبت اهلبیت(علیهمالسلام) به این صورت بیان شده است:
« مَنْ رَزَقَهُ اللهُ حُبَّ اْلأئِمَةِ مِنْ اَهْلِ بَیْتی فَقَدْ اَصابَ خَیْر الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ فَلا یَشُکَّنَّ اَحَدٌ اَنَّهُ فِی الْجَنَّةِ فَاِنَّ فی حُبِّ اَهْلِ بَیْتی عِشْریْنَ خَصْلَةً عَشْرٌ مِنْها فی الدُّنْیا وَ عَشْرٌ فی الآخِرَة.
کسی که خداوند محبت امامان از اهل بیت من را روزی او گرداند، به حقیقت به خیر دنیا و آخرت دست یافته است. هیچ کس شک نکند که چنین فردی در بهشت جای دارد؛ زیرا در دوستی اهل بیت من بیست خصلت وجود دارد که ده خصلت آن در دنیا و ده تای دیگر در آخرت است.
اَمَّا فی الدُّنیا: فَالزُّهْدُ وَالْحِرْصُ عَلی الْعَمَلِ وَالْوَرَعُ فی الدّینِ وَالرَّغْبَةُ فی الْعِبادَةِ وَالتَّوْبَةُ قَبْلَ الْمَوْتِ وَالنِّشاطُ فی قِیامِ اللَّیْلِ وَالْیَاسُ مِمّا فی اَیْدِی النّاسِ وَالْحِفْظُ ِلأَمْرِالله وَ َنْهِیِه عَزَّوَجَلَّ، وَالتّاسِعَةُ بُغْضُ الدُّنیا وَالْعاشِرَةُ اَلسَّخاءُ.
اما در دنیا: زهد و حرص بر عمل، ورع در دین، عشق به عبادت، توبة پیش از مرگ، نشاط در شب بیداری، ناامیدی از آنچه که در دست مردم است، حفظ امر و نهی الهی، و نهم، بغض دنیا و دهم، سخاوتمندی است.
وَاَمّا فی اْلآخِرَةِ: فَلا یُنْشَرُ لَهُ دیوانٌ وَلا یُنْصَبُ لَهُ میزانٌ وَیُعْطی کِتابُهُ بِیَمینِهِ وَیُکْتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ وَیُبَیَّضُ وَجْهَهُ وَیُکْسی مِنْ حُلَلِ الجَنَّةِ وَیَشْفَعُ فی مِأَةٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتِهِ وَیَنْظُرُ اللهُ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَیُتَوَّجُ مِنْ تیجانِ الجَنَّةِ وَ الْعاشِرَةُ یَدْخُلُ الجَنَّةَ بِغَیْرِ حِسابٍ فَطُوبی لِمُحِبّی اَهْلِ بَیْتی؛
و اما در آخرت: پس پروندهای برای او باز نمیشود و برای او ترازویی نصب نمیشود، و نامة عملش به دست راستش داده میشود، و برای او نجات از آتش نوشته میشود، و صورتش سفید میشود و از جامههای بهشتی بر او پوشانده میشود، و تا صد نفر از خویشاوندان خود را شفاعت میکند، و خداوند به نظر رحمت به او مینگرد، و تاج بهشتی بر سر او نهاده میشود، و دهم اینکه بدون حساب وارد بهشت میشود. پس خوشا به حال دوستداران اهل بیت من».
بحارالأنوار، ج 27، ص 78، حدیث 12.
+نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 1:10 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | سلام بر محرمت حسین جان ... و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی +نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه +نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
سلام بر محرمت حسین جان ...
و اما یک غزل عاشورایی ... این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم زدند بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن یک عمر در هوای شما آتشم زدند گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان همراه خیمه های شما آتشم زدند امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم با شعر در رثای شما آتشم زدند... یا علی مدد « گل سرخ » ندانم کـار، دیــگرگـــون چـــرا بود؟ز شرح و و صف ما بیرون چرا بود؟ گل سـرخ ار ز بی آبی شود ، زردرخ او در عطش گلگون چـــرا بود؟ « تصویر » قلم از غم ، دلی بی تاب داردکه این تصویر از خون قاب دارد گلوی تشــنه ی خون خدا رالــب تیـغی ، دریــغا آب دارد زنده یاد قیصر امین پور مرا که دانه اشک است دانه لازم نیستبه ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیستز اشـک دیـده به خـاک خـرابـه بنـوشتـمبه طفل خانه به دوش،آشیانه لازم نیستنشان آبله و سنگ و کعب نى کافى استدگـر به لالـه رویـم نشـانـه لازم نیسـتبه سنگ قبر من بى گناه بنویسیداسیر سلسله را تازیانه لازم نیستعدو بهانه گرفت و زد و به او گفتمبزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیستمرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس استبه بلبلى که اسیر است لانه لازم نیستمحبتـت خجلـم کـرده ، عمـه دسـت بـداربراى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیستبه کودکى که چراغ شبش سر پدر استدگر چـراغ به بـزم شبـانه لازم نیسـت خوشا از دل نم اشکی فشاندنبه آبی آتش دل را نشاندنخوشا زان عشقبازان یاد کردنزبان را زخمه فریاد کردنخوشا از نی خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودننوای نی نوایی آتشین استبگو از سر بگیرد، دلنشین استنوای نی نوای بی نوایی استهوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگشفای خواب گُل، بیماری سنگقلم،تصویر جانکاهی است از نیعلم،تمثیل کوتاهی است از نیخدا چون دست بر لوح و قلم زدسر او را به خط نی رقم زددل نی ناله ها دارد از آن روزاز آن روز است نی را ناله پرسوزچه رفت آن روز در اندیشه نی که اینسان شد پریشان بیشه نی؟سری سر مست شور و بی قراریچو مجنون در هوای نی سواریپر از عشق نیستان سینه اوغم غربت،غم دیرینه اوغم نی بند بند پیکر اوستهوای آن نیستان در سر اوستدلش را با غریبی، آشنایی استبه هم اعضای او وصل از جدایی استسرش برنی، تنش در قعر گودالادب را گه الف گردید، گه دالره نی پیچ و خم بسیار داردنوایش زیر و بم بسیار داردسری برنیزه ای منزل به منزلبه همراهش هزاران کاروان دلچگونه پا ز گل بردارد اشترکه با خود باری از سر دارد اشتر؟گران باری به محمل بود بر نینه از سر،باری از دل بود بر نیچو از جان پیش پای عشق سر دادسرش بر نی ، نوای عشق سر دادبه روی نیزه و شیرین زبانی !عجب نبود ز نی شکر فشانیاگر نی پرده ای دیگر بخواندنیستان را به آتش می کشاندسزد گر چشمها در خون نشینندچو دریا را به روی نیزه بینندشگفتا بی سرو سامانی عشق!به روی نیزه سرگردانی عشق!ز دست عشق در عالم هیاهوستتمام فتنه ها زیر سر اوست ! ((زندهیاد استاد قیصر امین پور)) گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات به نام عشق تقدیم به جوانان حضرت زینب (س) قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی شاعر شکست خورده طوفان واژههاست چند بند از یک مربع ترکیب عاشورایی- با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... یا علی مددسید حمیدرضا برقعی
و اما یک غزل عاشورایی ...
این اشک ها به پای شما آتشم زدند
شکرخدا برای شما آتشم زدند
من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!
معراج چشم های شما آتشم زدند
سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم
هر جا که در عزای شما آتشم زدند
از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف
با داغ کربلای شما آتشم زدند
بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن
یک عمر در هوای شما آتشم زدند
گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور
گفتند بوریای شما، آتشم زدندمربعدیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان
همراه خیمه های شما آتشم زدند
امروز نیز نیّر و عمان ومحتشم
با شعر در رثای شما آتشم زدند...
یا علی مدد
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
به نام عشق
تقدیم به جوانان حضرت زینب (س)
قامت کمان کند که دوتا تیر آخرشیک دم سپر شوند برای برادرشخون عقاب در جگر شیرشان پر استاز نسل جعفرند و علی این دو لشکرشاین دو ز کودکی فقط ایینه دیده اندآیینه ای که آه نسازد مکدرشواحیرتا که این دو جوانان زینبند؟یا ایستاده تیغ دو سر در برابرشبا جان و دل دو پاره جگر وقف می کندیک پاره جای خویش و یکی جای همسرشیک دست گرم اشک گرفتن ز چشمهاشمشغول عطر و شانه زدن دست دیگرشچون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبرچشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرشزینب به پیشواز شهیدان خود نرفتتا که خدا نکرده مبادا برادرش...زینب همان شکوه که ناموس غیرت استزینب که در مدینه قرق بود معبرشزینب همان که فاطمه از هر نظر شده استاز بس که رفته این همه این زن به مادرشزینب همان که زینت بابای خویش بوددر کربلا شدند پسرهاش زیورشگفتند عصر واقعه آزاد شد فراتوقتی گذشته بود دگر آب از سرش...سید حمیدرضا برقعی
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کردشاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت"خورشید سر بریده غروبی نمی شناختبر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
یا علی مددسید حمیدرضا برقعی
+نوشته شده در جمعه 87/10/6ساعت 5:37 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه +نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــم
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشــمنبود بر سر آتش میسرم کـه نجوشــمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هــوشمحکایتی ز دهانت به گوش جـــان آمددگـر نصیحت مردم حکایتست به گوشممگـــر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانیکـه من قرار ندارم که دیده از تو بپوشممن رمیده دل آن به کـــه در سماع نیایمکـه گر به پای درآیم به در برند به دوشمبیا به صلحِ من امروز در کــنار من امشبکه دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشممــرا به هیچ بدادی و من هـنوز برآنمکــه از وجود تو مویی به عالمی نفروشمبه زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحتکه تندرست ملامت کــند چو من بخروشممرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کنسخن چه فایده گفـتن چو پند می ننیوشم؟به راه بـادیه رفتن به از نشستن بـاطلوگــر مراد نیابم به قدر وسع بکوشمسعدی علیهالرحمه
+نوشته شده در دوشنبه 87/9/18ساعت 12:28 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی +نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
با سلام و ارزوی طول عمر- و اما یک غزل انتظار- جمعه ها طبع من احساس تغزل داردناخودآگاه به سمت تو تمایل داردبی تو چندیست که در کار زمین حیرانممانده ام بی تو چرا باغچه ام گل داردشاید این باغچه ده قرن به استقبالتفرش گسترده و در دست گلایل داردتا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روزماه مخفی شدنش نیز تعادل داردکودکی فال فروش است و به عشقت هر روزمی خرم از پسرک هر چه تفال داردیازده پله زمین رفت به سمت ملکوتیک قدم مانده زمین شوق تکامل داردهیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنهاتکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...سیدحمیدرضابرقعی
+نوشته شده در شنبه 87/9/16ساعت 2:32 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی" +نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
برای مخاطب خاص، برگرفته از وبلاگ یکی از دوستان
یا ملجأ کل مضطر در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟ به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟ رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست ! "محمدعلی بهمنی"
یا ملجأ کل مضطر
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور خیال پرست ؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابیچگونه رقص کند ماهی زلال پرست ؟
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند به پای هرزه علف های باغ کال پرست !
"محمدعلی بهمنی"
+نوشته شده در چهارشنبه 87/9/6ساعت 12:26 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) | < << 6 7
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست