چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
به یاد سفر مدینه و مکه ...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد فاصله مشکل من بود، که در این جاده چارده مرتبه این فاصله کم شد،کم شد ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم: به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد روی سجادهء خود یاد لبت افتادم تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد از محمد به محمد که میسر هم شد من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد سالها پیر شدم در قفس آغوشت شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد کاروان دل من بسکه خراسان رفته است تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد سالها شعر غریبانه در ابیات خودش خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد... یاعلی مدد شاعر توانا: سید حمیدرضا برقعی
به یاد سفر مدینه و مکه
...ابتدای سفرم شادی و غم توام شد
شادی و غم غزلی شد، غزلی مبهم شد
فاصله مشکل من بود، که در این جاده
چارده مرتبه این فاصله کم شد،کم شد
ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
روی سجادهء خود یاد لبت افتادم
تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
از محمد به محمد که میسر هم شد
من مسلمان شدهء مذهب چشمی هستم
که درآن عاطفه با عشق و جنون توام شد
سالها پیر شدم در قفس آغوشت
شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
تار و پود غزلم جادهء ابریشم شد
سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...
یاعلی مدد
شاعر توانا: سید حمیدرضا برقعی
+نوشته شده در سه شنبه 89/5/19ساعت 11:55 صبحتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست