کد ثانیه شمار

رهگذر - عروج
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عروج

رهگذر بود و غریب. از همونایی که آروم از کنارت رد می شن و لبخند شیرینی بهت میزنن. رو شونه خاکی جاده راه می رفت و زمزمه ای به لب داشت. قدم هاش محکم و آروم بودن. سبکبار به نظر میومد فقط یه کوله کوچیک همراهش بود که حدس می زنم وسایل ضروری و یه کم غذا توش باشه. شلوار زانو انداخته نخی و کفش بت کفی ضخیم هم نشونه ای از دوام این سلوک داشت. ریش و موی بلند و شونه کرده ای هم داشت. وقتی دست بلند کردم با لبخند مهربونی سلام کرد و دست داد. کم حرف بود و آروم اما جمله های پر معنا خبر از تجربه و معرفت صاحبش می داد.پرسیدم میون این خاک و بیابون به جز تجربه سفر چی گیرت میاد؟... دنبال چی می گردی؟ خندید! طوری که دندونای درشت و شیری رنگش مشخص شد مکثی کرد و این بیت از سعدی -علیه الرحمه- رو گفت که:
میان بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر خویش بکوشم ...


+نوشته شده در سه شنبه 92/5/8ساعت 5:21 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |