لالایی شفاعت
خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ... روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ... تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ... بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ... خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ... هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ... نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ... آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ... یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ... ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ... دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ... نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ... ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ... مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ... دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ... غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ... صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ... سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ... گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ... این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ... شاعر: سید امیرحسین میرحسینی
خواب دیدم خواب این که مرده ام ... خواب دیدم مرده و افسرده ام ...
روی من خروار ها از خاک بود ... وای قبر من چه وحشتناک بود ...
تا میان گور رفتم دل گرفت ... قبر کن سنگ لحد را گل گرفت ...
بالش زیر سرم از سنگ بود ... غرق وحشت ، سوت و کور و تنگ بود ...
خسته بودم هیچ کس یارم نشد ... زان میان یک تن خریدارم نشد ...
هرکه آمد پیش ، حرفی راند و رفت ... سوره حمدی برام خواند و رفت ...
نه شفیعی ، نه رفیقی ، نه کسی ... ترس بود و وحشت و دلواپسی ...
آمدند از راه نزدم دوملک ... تیره شد در پیش چشمانم فلک ...
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست ؟ ... آن یکی فریاد زد ربِ تو کیست ؟ ...
ای گنه کار بسته دلِ بسته پر ... نام ار بابان خود یک یک ببر ...
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود ... دست و پایم بسته بر زنجیر بود ...
نا امید از هر کجا و دل فکار ... می کشیدندم به خفت سوی نار ...
ناگهان الطاف حق آغاز شد ... از جنان در های رحمت باز شد ...
مردی آمد از تبار آسمان ... نور پیشانیش اوج کهکشان ...
دوملک سر را به زیر انداختند ... بال خود را فرش راهش ساختند ...
غرق حیرت داشتند این زمزمه ... آمده اینجا حسین فاطمه ...
صاحب روز قیامت آمده ... گوییا بحر شفاعت آمده ...
سوی من آمد مرا شرمنده کرد ... مهربانانه به رویم خنده کرد ...
گفت آزادش کنید این بنده را ... خانه آبادش کنید این بنده را ...
این که می بینی در شور است و شِین ... ذکر لالاییش بوده یا حسین ...
شاعر: سید امیرحسین میرحسینی
+نوشته شده در پنج شنبه 86/2/6ساعت 5:54 عصرتوسط علیرضا علیزاده | نظرات ( ) |
ABOUT
علیرضا علیزاده
MENU
ARCHIVES
LINKS
شکوفه های زندگیبلوچستانهم رنگــــ ِ خـــیـــآلارمغان تنهایینگاه منتظرمقالات مشاوره و روانشناسی و اختلالات روانی و رفتاریحرفهای آسمانیاحساس ابریافق بیکران روح منکبوترانهنیلوفرآبیمشاوره و مقالات روانشناسیانتظارحُسنیزیارت زنده حرم امام حسین علیه السلام، بعد از ورود سمت چپ سایت کلپیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله وسلم)زیارت زنده حرم امام رضا علیه آلاف التحیة و الثناءآدرس جدید وبلاگ دیگری که ساخته امانتظارگرا (حوزه علمیه کرج)دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...دانلود نرم افزارهای مورد نیاز + فونت علیه السلام و ...شاعر کنار دفترش افتاد از نفسفرهنگ سالم طـــراح قـــالــب
LINKS DUMB
DESIGN
OTHER
خدمات وبلاگ نویسان-بهاربیست